.

.

Welcome to the web AGOODMAN
ایمیل مدیر :

» تير 1400
» آذر 1399
» بهمن 1393
» دی 1393
» شهريور 1393
» مرداد 1393
» شهريور 1392
» ارديبهشت 1392
» بهمن 1391
» مرداد 1391
» تير 1391


» خدایا کمکم کن
» گن لاغری مردانه
» ⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿
» همه چی دانلود
» ساعت رومیزی ایینه ای
» رقص نور لیزری موزیک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان agoodman   و آدرس www.agoodman.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 23
بازدید کل : 17121
تعداد مطالب : 293
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.



اوقات شرعی

RSS
آمازون جائي كه جهنم سبز ناميده‌ میشود
نویسنده A good man تاریخ ارسال سه شنبه 23 دی 1393 در ساعت 11:25

منطقه آمازون در آمريكاري جنوبي يكي از انبوه ترين جنگلهاي دنيا مي‌باشد و از نظر جغرافيايي بين كشورهاي كلمبيا ، پرو ، اكوادور ، ونزوئلا و بيشترين آن متعلق به كشور برزيل است كه اين منطقه جنگلي بيش از پنج برابر مساحت خاك ايران وسعت آن است
آمازون جائي كه جهنم سبز ناميده مي‌شود منطقه آمازون در آمريكاري جنوبي يكي از انبوه ترين جنگلهاي دنيا مي‌باشد و از نظر جغرافيايي بين كشورهاي كلمبيا ، پرو ، اكوادور ، ونزوئلا و بيشترين آن متعلق به كشور برزيل است كه اين منطقه جنگلي بيش از پنج برابر مساحت خاك ايران وسعت آن است .
رودخانه پهناور بسياري در اين سرزمين جريان دارند كه از كوههاي آند در غرب آمريكاي جنوبي سرچشمه مي‌‌گيرند و راههاي ارتباطي را بوميان داخل جنگلهاي آمازون بوجود آورده اند. رودخانه آمازون از نظر طول دومين رودخانه بزرگ جهان شناخته شده و يك پنجم آب شيرين دنيا را دارا مي‌باشد. وجود همين منابع آبي باعث شده كه انبوهترين جنگلها
در اين سرزمين پهناور بوجود آمده و بزرگترين توليدي اكسيژن براي تنفس مردم كره زمين است. در ميان درختان انبوه اين جنگلها قبايل مختلفي زندگي مي كردند كه دسترسي به اكثر آنان مشكلات و خطرات زيادي را بهمراه داشت .
طبق تحقيقات به عمل آمده توسط دانشمندان ، قاره آمريكا تا حدود 30000 سال قبل ابدا در آن وجود نداشته است. اينكه آيا ابتدائي ترين انسانها از كجا و با چه وسيله اي به اين قاره راه يافته و مهاجرت كرده اند موجبات 3 سال ماجراجوئي ما را در قاره آمريكا زمينه سازي نمود. ما وارد شهر «بوگوتا» پايتخت كشور كلمبيا شديم و در دانشگاه ملي اين شهر مهمان بوديم.
حدود 2 ماه وقت ما در اين شهر صرف بررسي و مطالعه براي يك سفر خطرناك چندين ماهه به جنگلهاي آمازون شد. ضمن تهيه وسايل مورد احتياج براي خودمان هداياي زيادي از قبيل كبريت ، فندك ، سيگار ، پارچه هاي الوان و آئينه و شانه‌هاي سر و بخصوص نمك خريداري كرديم تا بدينوسيله بتوانيم باب دوستي را با بوميان خطرناك آمازون باز كنيم.
در شهر «بوگوتا» با رئيس جمهور وقت كشور كلمبيا ملاقات بعمل آورديم و رئيس جمهور پس از مطلع شدن از هدف و برنامه ما ، به نيروي هوا دريائي كشور دستور صادر كردند كه در شروع و خاتمه اين برنامه سنگين ما به قلب جنگلهاي آمازون ارتش چندپرواز به روي رودخانه «پوتومايو» ما را همراهي كردند.

Lord Myners
"مالوکا" خانه حصیری بزرگی است که حدود پانزده خانواده داخل آن زندگی می کنند قبیله " یاگوا " آمازون

با بيش از 500 كيلو موادغذايي، موتور، قايق، هدايا براي بوميان كه بارهاي ما را تشكيل داده بود به پرواز درآمديم و بيش از يك ساعت بعد خودمان را در بلنديهاي سلسله جبال كوههاي آند مي‌ديديم و سپس جنگلهاي فشرده و در هم فرو رفته آمازون ديده شدند. ما كاملاً مي‌دانستيم كه روزهاي بسيار سخت و دشواري را پيش رو خواهيم داشت. پيشروي در اين جنگلها و كنار آمدن با قبايل وحشي كار ساده‌اي نبود. بعد از چند ساعت پرواز هواپيماي يك موتوره ما روي آب رودخانه «پوتومايو» فرود آمد. اينجا قصبه كوچكي بنام «ميتو» بود كه بجز چند خانواده ماهي‌گير كس ديگري در آنجا زندگي نمي‌كرد و ما مدت يك هفته در اين قصبه مشغول تهيه و تدارك وسايل مورد احتياج خود شديم. بوميان اين دهكده به واسطه ارتباط محدودي كه با سپهبد بوستان داشتند به زبان اسپانيولي كمي آشنائي داشتند و بدين ترتيب توانستيم با آنان ارتباط برقرار كنيم. هدف ما رسيدن به منطقه‌اي بود كه قبيله «ياگوا» و يكي از عقب‌مانده اصيل‌ترين قبايل جنگلهاي آمازون بشمار مي‌رفتند. بعد از 13 روز روي آبهاي رودخانه هاي مختلف و درگير شدن با مشكلات و خطرات خيلي فراوان به منطقه مورد نظرخود نزديك شديم. انيجا پايان متشكلات كار ما نبود بلكه سرآغاز خطرات اين د وره از سفر ماجراجويانه مال دو برادر با قبايل خطرناك آنجا بود. تا آن زمان انسان سپيد پوست موفق نشده بود كه بوميان اين قبيله سالم برسد. براي شنيدن ماجراهاي سفر پر حادثه ما دو برادر كه بمدت بيش از پنج ماه در اين «جهنم سبز» با دشواريها دست و پنجه نرم مي‌كرديم به کتاب خاطرات ما مراجعه کنید


:: موضوعات مرتبط: برادران امیدوار، ،
.:: ::.
سفر به آفریقای جنوبی و ملاقات با دراویش قادریه
نویسنده A good man تاریخ ارسال سه شنبه 23 دی 1393 در ساعت 11:24

در حدود سال 1300 هـ افرادي از عالمان اهالي تصوف درويشهاي قادريه كه به درجات بالاي علمي دست يافته بودند، از ايالات كردستان ايران به هندوستان سفر كردند و در آنجا به تعريف و تبليغ مشغول شدند. درويشهاي قادريه موفق شدند بسياري از مردم را گرد خود جمع كردند. عمليات خارق‌العاده درويشهاي قادريه باعث شد كه به تدريج به كشورهاي مسلمان خاور دور مانند كشور مالزي در ميان مسلمانان انتقال يافت. دولت انگلستان كه در عين حال بر سرزمين كشور مالزي حكومت مي‌كرد، افراد بسياري را به عنوان كارگر به كشور آفريقاي جنوبي بوسيله كشتي‌هاي باري مانند برده فرستادند تا مستعمره جديد خود را آباد سازند. لذا بدينوسيله بود كه عمليات درويشهاي قادريه اهل تصوف در كشور آفريقاي جنوبي شكل گرفت. پيروان طريقه ي قادريه مي گويند چون علي بن ابي طالب هميشه ذكر خدا را با صداي جلي و رسا بر زبان مي رانده ، اين است كه درويشها هم هنگام ذكر ، صداي خود را بلند مي كنند و نيز بهنگام ذكر بجلو و طرفين متمايل شده ، به رقص و سماع مي پردازند ومجوز خودرا براي تحريك و جنب وجوش ، قرآن كريم مي دانند . كسي كه درويش است موي سر خود را بلند نگاه مي دارد ، ولي دور سر را به صورت حلقه اي مي تراشد . نظافت موي سر را به درويش توصيه مي كنند . ذكر درويشان قادريه بر دو نوع است : يكي در حال نشسته ، كه به آن < تهليل> مي گويند و ديگري ايستاده كه به آن ذكر هره ( قيام ) گفته مي شود . ذكر تهليل چنين است : نخست درويشها در مسجد خانقاه منزل يا فضاي آزاد ، حلقه وار مي نشينند. خليفه كه او را < سرذاكر> مي نامند و او رهبري ذكر را دارد ، بعد از اداي فريضه ي نماز ، ذكر را شروع مي نمايد . رهبر ذكر در وسط يا داخل حلقه ذكر قرار مي گيرد و در حاليكه تسبيحي در دست دارد ، درويشان او را همراهي مي كنند .

ذكر قيام( ايستاده ) حلقه اي را تشكيل مي دهند و خليفه در وسط ايستاده ، رهبري ذكر را بعهده مي گيرد . اين ذكر با آهنگ طبل و دف و شمشال ( نوعي ني فلزي ) همراه است . در حال حاضر همه سرها را برهنه نموده و موهاي بلند را پريشان مي كنند . آنچه مسلم بنظر ميرسد ذكر بصورت كنوني كه همراه با طبل و دف و ني باشد ، در صدر اسلام وجود نداشته و رواج آن بصورت فعلي ، از زمان عبدالقادر گيلاني و سيد احمد رفاعي مي باشد. ايمان و نزديكي بخداوند – سرانجام به شهر كيپ تان رسيديم . دراينجا نيز مانند ديگر مناطق آفريقاي جنوبي ، ورود ما با سر صداي بسيار همراه بود و از بدو امر مورد محبت دوستان مالايايي و هندوستاني قرار گرفتيم . هنگامي كه به ديدار يكي از <خليفه>ها رفتيم ما را چنان گرمي پذيرفتند كه مهلت نداد از وي خواهش كنيم ، بلكه پيشنهاد كرد يك سلسله نمايشهاي اعجاب انگيز را با شركت افراد ورزيده ي خود ترتيب دهد . ما از فرط مسرت در پوست نمي گنجيديم و از شدت شادماني مي خواستيم پر درآوريم . زيرا اينها كه هرگز اجازه عكسبرداري از عمليات خود به كسي نمي دهند معهذا با پيشنهاد ما براي فيلمبرداري از عمليات خود موافقت كردند. اما چون فيلمبرداري از عمليات درون اطاق با دشواريهاي بسيار روبرو ميگشت ، از او خواهش كرديم نمايشهاي خود را در خارج از شهر ، در فضاي باز تشكيل دهند. روزي را كه مصادف با يكي از جشنهاي مذهبي بود، انتخاب كرديم و با دو كاميون و چند اتومبيل ديگر عازم نقطه اي در شصت كيلومتري شهر < كيپ تان > شديم . باري ما يك راست به مقابل آرامگاه يكي از شيوخ مالايايي رفتيم كه گويا دويست سال پيش چشم از جهان فروبسته است و براي تكريمش مقبره ي با شكوهي بنا كرده بودند كه امروز زيارتگاه مسلمانان آفريقاي جنوبي است . در برابر اين آرامگاه كه در نقطه اي نسبتا" بلند و مسلط بر درياچه ي كوچكي ساخته شده بود ، اطراق كرديم .... آنها وسايل خود را مهيا كردند

. جايگاهي كه خليفه در موقع انجام مراسم قرار مي گيرد ، بصورت محرابي در آمد و روي اين محراب آيات قرآن مجيد حكاكي شده بود و روي ميز كوتاهي كه در قسمت جلو اين محراب قرار داشت سيخهاي چنگك دار ، درفشهاي لب دوز ، خنجرهاي نوك تيز ، شمشيرهاي درخشان وچكشهاي سنگين و تعداد زيادي آهن آلات ديده ميشد. خليفه كه با ريش و پشم بسيار درون محراب نشسته بود ، كاملا" قيافه يك آهنگر را داشت و هيچ شباهتي به يك عالم روحاني در او ديده نمي شد . اما باطنا" قلب او دريايي از ايمان بود . ايماني كه و پيروانش را در حالت جذبه و شور از هر گزندي دور ميداشت . چهل و پنج تن از مريدان ورزيده ي او بصورت نيمدايره روي زمين نشسته بودند و چند تن از آنها آلتي را كه شبيه به دايره هاي آذربايجاني بود در دست داشتند. پس از برگزاري نماز جماعت ، هركسي در جاي خود قرار گرفت . بوي سوزاندن چوب صندل فضا را پر كرده بود .

Lord Myners
یکی از مردان قادریه درحال فرو کردن سیخ به بدن خود

اين بوي عطرآگين حس رخوت مست كننده اي را با انسان مي بخشيد و در اين هنگام تلاوت هماهنگ و دستجمعي آيات قرآن و اذكار و اوراد ديگر آغاز شد . پس از بيست دقيقه دعا خواندن ، يكي از طبالهاي ورزيده ، دست نيرومندش را بر روي پوسته ضخيم طبل هاي عظيم كوبيد و صداهاي پر شور و جذبه انگيز ، از زير پنجه هاي گرم او بيرون آمد و انعكاس آن چنان بود كه مغز ما براي چند ثانيه تير كشيد . ناگهان مشاهده كرديم كه مردان در صف مقدم نيز به تبعيت از اين طبال ، دايره ها را بدست گرفته و طبال را همراهي مي كنند . صحنه ي شورانگيزي بود . زمين و زمان بوجد آمده بود . همه چيز در حال رقص و هيجان بود . صحنه يي بود كه خاطره اش هرگز از برابر چشمهاي ما محو نخواهد شد . چيزي نگذشت كه ديديم ضربه هاي وجد انگيز و جذبه آميز طبلها و صداي هماهنگي كه از خواندن اوراد و اذكار الهي سرچشمه مي گرفت و همچنين استشمام اجتناب ناپذير عطر نيرومند و مرد افكن صندل ، همه را منقلب و حالي بحالي كرد . همه مانند يك خزه ي ناچيز كه در مسير آب متلاطم به اين وآن سو كشيده ميشود ، دستخوش نيروهايي بودند كه فهم آن از حد وهم و تصور بيرون است .

گوشهايمان به انواع و اقسام ريتم هاي مختلف طبل آشنا شده بود ، اما اين بار در اين ريتم و لوله انگيز چيز ديگر چيز ديگري نهفته بود ، صداي ارتعاش طبل آنها ، برخلاف صداي طبل سياهان ديگر بي هدف و خشونت بار با دستهاي خود مرتب بر پوسته ي طبل مي كوبند ، حالتي داشت كه گويي با عمق روان انسان سخن مي گفت و راز و نياز مي كرد . نشئه ي زائد الوصفي بود و در عين حال تكرار آيات الهي ، آن چنان حالتي بر ما مستولي ساخته بود كه وضع عادي نيرومندترين قهرمانان خشن را نيز برهم ميزد. اين حالت را تنها مردان بزرگي چون < مولوي > درك كرده اند . او نيز در حالت < سماع > سر از پا نمي شناخت . شعر مي خواند و شعر مي سرود. شعري كه به هذيانهاي يك آدم تبدار شبيه بود ، شعري كه از قلب او سرچشمه مي گرفت . بر لبانش جوش ميزد و زندگي را در نظر پيروانش بصورتي در مي آورد كه هنوز هم نمي توان آنرا وصف كرد. اين حالت جذبه صوفيان ، ما را در عالمي به پرواز در مي آورد كه گفتني نيست . وصف ناپذير است . تنها صاحبدلانند كه اين جذبه و شوق را درك مي كنند و لذت مي برند ... پس از يك ساعت كه همه جا از شور و سرور پر بود ، دوپسربچه هم قد و قامتي كه جامه ي سپيدي بر تن داشتند ، قدم به ميدان نهادند . هر كدام از آنها دو دشنه ي تيز و وحشت انگيز در دست داشتند. آنها به اين طرف و آن طرف مي رفتند و همه ي حركات و سكناتشان با آهنگ هوشربا وپرشور طبل برابري مي كرد . طرز حركات دست طوري بود كه حالت خوابزدگي و هيپنوتيزم به تماشاگر دست ميداد.

 

Lord Myners
در حین انجام این حرکات بسیاری مواقع هیچگونه آسیبی به بدن فرد وارد نمی شود

نبايد فراموش كرد كه ما در عرض يكسال و نيم گردش در قاره ي عريض و طويل آفريقا دو پسربچه دشنه هاي تيز را به شدت و با شتاب در سينه ي خويش فرو مي كردند ، اما نه خون بيرون مي آمد گويا با اين كار مي خواستند ديگران را در اجراي كامل نقشهاي خطرناك تشجيع كنند. دراين هنگام خليفه برخاست و چند سيخ را از گلوي و صورت دو كودك عبور داد و اين وقت صحنه ي نمايش بمرحله مهيج خود وارد شد ... كاملا" مانند زورخانه هاي ايران كه هركس بنوبه ي خود وارد گود مي شود و بفراخور حالش عرض اندام مي كند ، يكي دو نفر از بزرگترهاي ايشان با تبعيت از اين دو كودك ، بصحنه قدم گذاشتند و به حضور خليفه رفتند و زانو زدند، خليفه هم شمشيري را بوسيد و بدستشان داد ، دراين وقت تلاوت آيات قدري بلندتر شد و مارا بياد آواز خواندن در اويش ايران انداخت و اين دو نفر شمشيرها را طوري دور سرشان مي چرخاندند كه چشمهاي انسان بخواب مي رفت و يك مرتبه شمشير را بشدت و حدت كامل روي بازوي برهنه ي خودشان مي زدند .زناني كه اين سو و آن سو ايستاده بودند ، از ترس و وحشت روي خو را برگرداندند . آن وقت ديديم كه دو شمشير باز ، نوك تيز شمشير را درون حدقه چشم گذاشتند و با كمال قدرت بداخل فشار آوردند .

 

ما هر لحظه انتظار داشتيم كه تخم چشمهايشان از حدقه بيرون آيد . ليكن بيناتر شدند. در اين حال يكي از فاصله ي پنج متري برادرم را مخاطب قرارداد و يكايك اشياء داخل جيب او را نام برد و اظهار داشت كه نور چشمش آن چنان نيرومند تر شده است كه قادر است برويت ماوراء اجسام است و با ورود نفر بعدي بداخل معركه ، صحنه را مهيج تر يافتم . همه ي آنها از عالم ماديات كه ارزش واقعي انسانيت را از بين برده است، خارج شده بودند و در سير و سلوك عوالم ديگري بودند ، كه جز با اتكاء به يك ايمان قوي دست يافتن به آنها امكان ناپذير است . اين نمايشگر ، صحنه را به يك قصابخانه تبديل كرد . شخص ديگري درفش قطورش را از پوست و گوشت يكطرف صورتش را از وارد كرد و به كمك چكش سنگين ، آن قدر بدرفش كوبيد تا نوك درفش از گونه ي ديگر بيرون آمد و در داخل تخته يي كه در سمت ديگر او نگاهداشت بودند فرو رفت . عمل ديگر اين بود كه درفش را داخل دهان او عبور داده و سپس بزمين ميخكوبش كردند ، سپس خنجر بران را روي گردنش قراردادند و با فشارهاي تحمل ناپذيري به اين طريق كه سر گوسفندي را ميبرند او را به اين طرف وآن طرف كشيدند ، اما پس از لحظاتي چند از زمين برخاست ، بدون اينكه كوچكترين اثري بر گردنش ديده شود. در ضمن اين نمايشها من وعيسي كه سخت مدهوش شده بوديم ، ناچار بوديم كه بفكر كار خود نيز باشيم . هرضربه ي طبل اثر عجيبي درمن مي گذاشت بنحوي كه در خودم احساس شجاعت و تهور زيادي مي كردم و لحظه اي بعد ايمان آوردم كه اگر اينها قادر به انجام چنين كارهاي محيرالعقولي هستند از كجا معلوم كه از من ساخته نباشد ؟ با يك تصميم آني دوربينها را از گردن خارج كردم و به ميان اين معركه راه يافتم . حالت خاصي به من دست داده بود . يك احساس توصيف ناپذير بند بند وجودم را تسخير كرده بود. در درون خويش چيزي بين گيجي و شجاعت احساس مي كردم لحظه اي بتماشاگران اعجاب زده نگريستم و ديدم كه دهانها همه تا بنا گوش بازمانده است و چشمها به ميان ميدان دوخته شده است . سايه ي تهور و عظمت هراس آميز بر همه گسترده شده بود. با يك تكان پيراهن وزير جامه را از تن در آوردم و به خليفه گفتم اگر مساله ي ايمان مطرح است . منهم به حد كفايت آنرا در خود پديد آورده ام . از او درخواست كردم كه در عين همان كارهاي حيرت انگيز را روي گوشت بدن نيز انجام دهد.

 

Lord Myners
عبداله پس از ادای احترام به خلیفه به جمع آنان پیوست و بدون هیچ ترسی خواست که آن سیخ ها را در گونه و گردن و گوش او هم فرو کنند

من به پيروي از ديگران ، بطرف پيشخوان رفتم و دو درفش را برداشتم . خليفه بر طبق معمول وردي خواند و درفش را بوسيد و به من رد كرد. من سخت بر سر غيرت افتاده بودم . هماهنگ با ضربات شورانگيز طبل , درفشها را دور سر چرخاندم و با يك ضرب بشكم خود كوفتم ، بطوريكه اثر شكافتگي باقي ماند. دوباره درفشها را درآوردم اين بار چنان سخت و محكم زدم كه چند سانتيمتر در پوست و گوشت بدنم فرو رفت و نتوانستم آنرا بيرون بكشم . اما وحشت نكردم ، زيرا آنرا بدتراز ناراحتيهاي يك عمل جراحي نمي دانستم . سرانجام براي بيرون كشيدن آن از خليفه كمك خواستم . وقتي خليفه را در كنار خود يافتم ، از او خواهش كردم سيخها را در لبانم فرو برد .ناگهان خليفه بوسيله تعداد زيادي از سيخها كه همراه داشت ، كار خود را آغاز كرد. در اين هنگام زنان هندوستاني كه از دوستان و مهمانداران بودند , جيغ زنان پا بفرار گذاشتند . اما خليفه به اين جنگ و گريزها اعتنا نداشت . او غرق در ايمان و احساس عظمت وجود خويش بود. خليفه سيخها را كه هر كدام از آنها سي و پنج سانتيمتر طول و به اندازه ي يك جوالدوز قطر داشتند در سر و روي من فرو كرد. قسمت تحتاني اين سيخك ، علامت ماه و ستاره داشت . دوتا از اين سيخها را از پوست و گوشت چهره ام عبور داد. هيچگونه احساس دردي نكردم . ايمان تهور و هراس انگيزي كه وجودم را بتلاطم درآورده بود ، مانند ديوار فولادين در برابر احساس درد ورنج مقاومت مي كرد هيچگونه احساس بدي نداشتم .

سراسر شور و سرور و شجاعت بودم .به خليفه گفتم : خليفه چرا معطلي ؟ سيخها را از حساسترين قسمتهاي بدنم عبور بده ، اما وقتي او مرا متوجه ساخت احساس شرمندگي كردم ، زيرا تا آن لحظه متوجه نشده بودم كه او سيخها را از حساسترين قسمتهاي بدنم گذرانده است . وقتي بخود آمدم ، ديدم صورتم مشبك شده است . چنان مي نمود كه دارم از پشت پنجره ي سيمي دنياي خارج رامي نگرم . خليفه چند سيخ ديگر از ميان پوست گردنم و لاله ي گوشها و ميان ابروهايم گذراند ومن با ديگر درفشها را برداشتم و به آهنگ منظم و لذت افروز طبل طبالها به پايكوبي و دست افشاني و سرمستي پرداختم . اما جايزنبود كه اين سيخها مدتي طولاني در درون گوشت و پوست من باقي بماند . از خليفه درخواست كردم كه هرچه زودتر آنها را از آويزه ي گوشم بيرون كشد . خون بسرعت جهش كرد و چون فواره اي روي دوشهاي سرازير گرديد ،بطوريكه شلوارم غرق در خون شد . در اين لحظه خليفه مرا مخاطب قرار داد و گفت : ديدي گفتم ايمان تو نسبت به خداوند به حد كافي نيست ... اما من كه قدري نگران خونريزي شده بودم گفتم حالا ديگر صحبت درباره ي اين چيزها جايز نيست , بهتر است هر چه زودتر از اين خونريزي جلوگيري كني خليفه پاسخ داد نگران نباش فرزندم ! اين كار بسيار آسان است . آنوقت انگشت سبابه خويش را به آب دهان الود و با متانت و تاني خاصي به محل خونريزي نزديك ساخت و يك آيه از كلام الله مجيد خواند . بيدرنگ خونريزي قطع شد و همه ي تماشاگران صحنه هاج و واج و غرق در تعجب شده بودند .

تبحر خليفه براي جلوگيري از خونريزي ، به اندازه يي است كه چه بسا اتفاق افتاده مثلا" سفيد پوستاني كه دربيمارستان در حال احتضار هستند سرانجام دست به دامان خليفه ها ميزنند و با وجودي كه سفيد پوستان از دريچه ي قوانين تبعيض نژادي ، خلفا را مردم پست و فرومايه يي فرض مي كنند، معهذا خليفه ها با يكبار لمس ، جلوي خونريزي آنها را مي گيرند واز خطر مرگ مي رهانند. نمايشها محير العقول آنان ، همچنان ادامه داشت. رفته رفته گرمتر مي شدند. خليفه براي اينكه ما با اعمالشان هر چه بيشتر اعتقاد پيدا كنيم ، مرا دعوت كرد تا باتفاق دوست ديگري دو شمشير بسيار تيز و بران را نگاه داريم . اين شمشير ويژه ي اينگونه نمايشها ساخته شده بود و درد وسرش دسته هاي مخصوصي كار گذاشته بودند . لبه ي شمشير بدون اغراق تيز بود ، كه به محض كوچكترين اشاره يي ممكن بود دست انسان عادي را قطع كند. در ابتدا خليفه قسمتي از موهاي دست خود را بوسيله ي همين شمشير تراشيد و آنگاه براي آزمايش بيشتري و اينكه امكان كوچكترين شك و ترديدي در تماشاگران باقي نگذارد ، كلم بزرگي را با يك ضربت به دو نيم كرد ، آنگاه خليفه با پاي عريان بر روي لبه شمشير ايستاد و پايكوبي كرد و چنان بنظر مي رسيد كه بما كه هر لحظه انتظار قطع شدن گردن وي را داشتيم ، حتي كمترين خونريزي هم نديديم و آنگاه متوجه شديم كه راستي بحد كفايت ايمان نداريم ، زيرا اگر ايمان داشتيم انتظار قطره هاي خون را نمي كشيديم . از آنجائيكه ناگزير بوديم براي تماشاي دومين قسمت نمايشهاي اعجاب انگيز آنها ، در انتظار تاريكي شب دقيقه شماري كنيم پس از صرف ناهار ، چندي به جر و بحث درباره علت العلل كارهاي خليفه و پيراونش پرداختيم و سرانجام پس از بررسي همه ي جوانب امر و محاسبه همه ي ريزه كاريها ، همچنان به اين نتيجه رسيديم كه عامل موثر اين نمايشها چيزي جز ايمان شديد و اعتقاد خلل ناپذير نيست . تاريكي شب فرارسيده بود ، چند نفر گرزهاي مخصوصي كه از آنها شعله هاي آتش به آسمان مي رفت در دست گرفتند و با حرارت مسحور كننده يي دور سر به گردش در آوردند . آنها گاهي مدت دو دقيقه تمام گرزهاي مشتعل را زير بازوان خود نگاه مي داشتند و هيچ گونه عكس العملي نشان نمي دادند ، در حاليكه اگر همين شعله آتش را در زير يك ماهي تابه مي گرفتند روغن آنرا داغ و نيمروي خوشمزه يي بدست مي آمد . در نظر آنان چنين مي نمود كه شعله هاي آتش چون هواي خنكي كه از دستگاه كولر بيرون مي تراود فرحبخش تر است .

پس از چند لحظه خليفه صورتش را داخل شعله هاي آتش گرفته و در حاليكه دهان راباز كرده بود ، سپس تعداد زيادي گرزها را روي زمين قرار دادند و خليفه با خونسردي كامل روي شعله هاي آتش به آرامي قدم مي زد . وقتي كه خليفه سئوال كرديم : آيا احساس هيچگونه سوزشي ميكني يا خير ؟ وي در پاسخ گفت : آهاي جوان ايراني ، ايمانت به سنگر نهايي الهام نرسيده است. پدران تو در ايران دريايي از ايمان داشتند . من سرگذشت آنها را خوانده و مفتون شخصيت مولوي هستم . در اينجا بد نيست چند سطر ازسرگذشت خليفه ها و پيروانش و بنياد و پيدايش آنان و نيز اصل و مبداء نمايشهاي ايشان را بنگاريم . هواداران خليفه ها در جرگه ي پانصد هزار مالايايي مقيم آفريقاي جنوبي هستند كه سيصد سال پيش آنانرا بعنوان برده و براي انجام كارهاي سنگين از مالايا به آفريقاي جنوبي آوردند ، اما آنها آيين اسلام را همراه خويش به آفريقاي جنوبي بردند و وجود تبعيضهاي نژادي ، از ابتدا آنانرا بهم نزديك ساخت و سرسختي آنان را در ايمان به اسلام كه مخالف جدي تبعيض نژادي است دو چندان كرد و زندگي ايشان را مشكلتر و پيوسته تر ساخت . سالها قبل چند گروه چهل تا پنجاه نفري از آنها دور هم گرد آمدند و هر گروه خليفه اي براي خود برگزيدند و براي اثبات ايمان خويش بدرگاه خدا ، دست به كارهاي زدند كه امروز در سراسر آفريقا به نمايشهاي خليفه مشهور است . كارهاي آنها تا حدودي به اعمال عجيب دراويش سابق كردستان شباهت دارد. با اين تفاوت كه نمايشهاي اينها ممكن است مايه ي شگفتي دراويش ايران را نيز فراهم سازد. ما با چشمبندي و شعبده بازي و هيپنوتيزم سر و كار نداشتيم ، آنچه آنها انجام مي دادند از چشمه ي ايمان منشاء داشت . روانشناسان نيز ثابت كرده اند كه بشر با اتكاء به قدرت ايمان در انجام هر كار دشواري توانا است . ما در سفرهاي خو به گرد جهان بارها قدرت ايمان را برهنه و عريان به چشم ديديم . مبتكر اصلي نمايشهاي خليفه مردي بوده بنام < عبدالقادر > كه زماني در عربستان سعودي زندگي مي كرده است و عده اي نسبت به وي حسادت كردند و چنين شايع كردند كه عبدالقادر با جن و پري رابطه دارد وانا است . ما در سفرهاي خو به گرد جهان بارها قدرت ايمان را برهنه و عريان به چشم ديديم . مبتكر اصلي نمايشهاي خليفه مردي بوده بنام < عبدالقادر > كه زماني در عربستان سعودي زندگي مي كرده است و عده اي نسبت به وي حسادت كردند و چنين شايع كردند كه عبدالقادر با جن و پري رابطه دارد


:: موضوعات مرتبط: برادران امیدوار، ،
.:: ::.
عکس گرفتن با قبیله های آفریقا
نویسنده A good man تاریخ ارسال سه شنبه 23 دی 1393 در ساعت 11:23


:: موضوعات مرتبط: برادران امیدوار، ،
.:: ::.
سفر به استرالیا..
نویسنده A good man تاریخ ارسال سه شنبه 23 دی 1393 در ساعت 11:22

اين بار مقصد ما استراليا بود... استراليا سرزمين پهناوريست، سرزميني است كه ناگهان در سالهاي گذشته گامي به سوي ترقي و آباداني برداشت، اما خانة واقعي انسانهاي اصيل آنجاست، انسانهايي كه هنوز مانند بشر ((عصر حجر)) در تعقيب شكارند، در تلاش معاشند و همچون پدران غارنشين ما زندگي مي كنند. ابوروجنيز بوميان سرزمينهاي استراليا . از 40000 تا 25000 سال قبل كه از سمت جنوب شرقي آسيا به اين سرزمين‌ها راه يافتند. براي شركت در جشن بلوغ بدن خود را رنگ آميزي مي‌كنند.

استراليا مركزي ـ آل اسپرينگ
در آنجا يك نوع ماهي وجود دارد كه از درختان بالا مي رود و يك نوع قورباغه كه مدت 9 ماه در چند متري زيرزمين زندگي مي كند و در شروع فصل باران خارج مي شود.

Lord Myners
درتصویر محل استقرار ابوروجینیز ها را مشاهده می نمائید


 به هنگام غروب خورشيد شعله هاي سبزرنگي را مي پراكند اما بر خلاف ساير نقاط جهان دامن افق برنگ خون در نمي آيد، در آنجا زنان به جمع آوري جمجمه هاي انسان مي پردازند، مردان براي بدست آوردن نيرو اجساد را كباب مي كنند و مي خورند و در آنجا جادوگري يعني قادر مطلق! جالب توجه بود كه كشتي ما هم ((استراليا)) نام داشت، اين كشتي متعلق به يك كمپاني پراعتبار ايتاليايي بود، درون كشتي بي سروصدا نبود، زيرا بيش از هفتصد تن زن و مرد، كوچك و بزرگ، ايتاليا را ترك كرده بودند و به سوي استراليا مهاجرت مي كردند، از تعجب دهانمان باز مانده بود كه چطور ممكن است اين همه كار در استراليا وجود داشته باشد! وتازه دانستيم كه هرماهه چندين كشتي ازكشورهاي گوناگون اروپا، مملو از ملتهاي متفاوت ، براي بدست آوردن كار به سوي استراليا مي روند، از نخستين دقايقي كه اينها از كشتي پياده شوند نه تنها وضعشان كاملاً تأمين است و به كار هم گماشته خواهند شد، بلكه هزينه مسافرت را نيز از بودجه وزارت كار دريافت مي دارند. به همين منظور دولت استراليا در اغلب شهرهاي اروپا يك اداره مهاجرت دارد و در آنجا كارگران را استخدام مي كنند و طبق يك قرارداد روانه استراليا مي سازند. طبق اين كنترات كارگران ناچارند دست كم دو سال در استراليا بمانند. بيست و چهار ساعت پس از ترك اندونزي، ناخداي كشتي اعلام داشت كه مشغول عبور از خط فرضي استوا هستيم و براي نخستين بار بود كه وارد نيم كره جنوبي مي شديم...
استراليا در حدود سه ميليون ميل مربع مساحت دارد. اين مساحت شامل جزيره ((تاسمانيا)) و نيمي از ((گينه نو)) نيز هست و بدين ترتيب به روي هم به اندازه وسعت اتازوني است. در هزاران سال پيش كه خاك استراليا، بر اثر نشست آب دريا به جزاير گينه، اندونزي و سرزمين مالايا اتصال يافته بود، سياه پوستاني كه مي توان آن را انسانهاي اصيل مالايايي به شمار آورد، از راه خشكي وارد اين قاره شدند، تا آنكه آب دريا دوباره بالا آمد و اين قسمتها را از سرزمين جنوب شرقي آسيا جدا ساخت، اين انسانها رفته رفته از سوي شمال به طرف جنوب سرازير شدند و در زواياي اين سرزمين پهناور پراكنده گرديدند، در يكصد و هفتاد و پنج سال پيش كه استراليا كشف شد، عده اين انسانها به سه ميليون نفر تخمين زده شد، اما اكنون به ده هزار تقليل يافته اند و سبب اصلي آن كشتار دسته جمعي بوميها به وسيله تبعيديان و زندانيان بود، اينها از قماش همان اشخاصي بودند كه لژيون فرانسه را در الجزاير تشكيل مي داند.
بلافاصله پس از كشف استراليا، دولت انگلستان آنجا را به سبب دوري فوق العاده مكان مساعدي براي تبعيدگاه يافت و فوراً سيل جانيان انگليسي وارد اين سرزمين شدند. ضمناً در آن زمان خانواده هاي اشراف و ثروتمندان انگلستان، فرزندان شرور خود را كه سبب آبروريزي آنها مي شدند و موجبات شرم و خجالتشان را در محيط اشرافي انگلستان فراهم مي ساختند، با پرداخت مخارجشان به استراليا مي فرستادند... بدين سان رفته رفته انگليسي ها با استفاده از نيروي زندانيان سياسي و جنايي به آباد كردن استراليا پرداختند اما اكنون اگر كسي اين خاطره را يادآوري كند كه بسياري از سكنه استراليا از نسل تبعيديها هستند، سبب ناراحتي فوق العاده آنان خواهد شد.

آهنگ انسانهاي اصيل
بدون ترديد، بوميان استراليا از عقب افتاده ترين قبايل روي زمين هستند و آنچه ما ديديم با بيست هزار سال قبل اختلافي نداشت! بر اثر عشق پرشوري كه به ديدن اين قبايل داشتيم باروبنه خود را بستيم، به قلب اين قاره روان شديم. مقصد اوليه ما قصبه «آلس پرينك» بود كه دو هزار و دويست كيلومتر از ما دور بود و از آنجا مي خواستيم به اطراف بندر «داروين» مسافرت كنيم... در نيمه هاي راه به يك منطقه شني برخورديم كه با مراجعه به نقشه معلوم شد تنها سي و پنج كيلومتر بيشتر نيست، ما مي دانستيم كه اگر از اين شن زار بگذريم، بار ديگر به خاك كوبيده محكم خواهيم رسيد، اما با گذشتن از همين سي و پنج كيلومتر به وسيله موتورسيكلت كاري محال به نظر مي رسيد، كمي تلاش كرديم، ديديم كه هم خود را خسته مي كنيم و هم ممكن است زنجير موتور پاره شود و يا دنده ها بشكنند، يكي دو روز سرگردان در انتظار مانديم و « احد الناسي» به آنجا نرسيد ناچار در صدد چاره برآمديم، چون از وجود شترهاي استراليايي كه بقاياي زاد و ولد همان شترهاي افغانهاست با خبر بوديم به اميد يافتن چند شتر به كاوش پرداختيم. اتفاقاً در همان نزديكي ها به يك گله شتر برخورديم كه متعلق به يك سفيد پوست بود و آن شخص هم در حدود 15 كيلومتر فاصله از ما داشت و اما مهار كردن اين شترها كار آساني نبود و چند ساربان كاركشته لازم داشت.فكر كرديم بهتر است اين كار را به شب محول كنيم تا به هنگام استراحت آن را غافلگير سازيم، طنابهاي خود را آماده كرديم و همان شب چهار تا از اين شترها را مهار ساختيم و بامدادان مشغول بارگيري شديم. به ناچار قطعه هاي دو موتورسيكلت را چهار قسمت كرديم و با مشكلات فراواني روي شترها بستيم و قافله ما با مال التجاره عجيب و غريبش به راه افتاد!
هر وقت به منظره قافله و كاري كه انجام داده بوديم مي انديشيديم در عين ناراحتي غرق خنده مي شديم، اما جز اين هم راهي وجود نداشت! و به علاوه اين ابتكار بر اثر احتياج بود و به قول معروف احتياج مادر همه اختراعات است. پس از دو سه ساعت راه پيمايي متوجه شديم كه شترها خيلي «لكه» راه مي روند و به قول ايرانيان «جفتك» مي اندازند، رفته رفته وضع وخيم تر مي شد و هرچه فكر كرديم نفهميديم ناراحتي و وحشي گري شترها چه دليلي دارد، يك بار چنان رم كردند كه كنترل از دستمان در رفت، مهار از كفمان رها شد و هر كدام به سويي دويدند، در همان اولين لحظات باروبنه سه تا از شترها به زمين افتاد، اما بار چهارمي چنان محكم به پشتش بسته شده بود كه با وجود تكانهاي و دويدن ها سرجايش باقي ماند!
سپس آن شترموتور ما را برداشت ودر آن بيابان بي‌كران پا به فرار گذاشت. هرچه به سرعت خودمي افزوديم نميتوانستيم به آن حيوان برسيم، در اين هنگام بوق موتور هم از بدشانسي اتصالي يافت و صداي كركننده بوق ده چندان بر وحشت و اضطراب شتر افزود، آن چنان كه با سرعت سرسام آوري به فرارش ادامه داد، اما وقتي يك كيلومتر آن طرف تر موتورسيكلت ما به زمين افتاد، ديديم كه آن شتر وحشي هم به ناگاه آرام ايستاد و جوري به موتور خيره شد كه انگار به مايملك خودش نگاه مي كند. خلاصه آنجا پي برديم كه آفتاب سوزنده قطعات موتورسيكلت را آنقدر گرم كرده بود كه سبب سوزش بدن عريان شتر شده بود و دليل نگاه «هاج و واج» او هم همين گرمي وصف ناپذير مي بود! سرانجام با دهها دشواري ديگر وارد زادگاه بوميان، نزديك بندر «داروين»
شديم.



در نخستين برخورد با قبايل «يولن كور» ديديم كه مشغول تدارك جشني هستند،

Lord Myners
بومیان استرالیا مانند انسانهای نخستین زندگی میکردند

اين جشن براي مراسم بلوغ جواناني بود كه به سن چهارده يا پانزده سالگي رسيده بودند و بايد سلسله مراتبي بپيمايند تا بتوانند همسري اختيار كنند... نخستين شرط اين مراسم اين است كه جادوگر قبيله بايد يك دندان فوقاني آن را ريشه كن كند! يكي از جوانان روي زمين به پشت دراز كشيد، سرش را روي زانوان جادوگر گذاشت، او هم به كمك يك تكه استخوان و يك تكه سنگ، ابتدا لثه ها را كنار زد تا از قدرت دندان بكاهد و بعد با چند ضربه آن را بيرون كشيد و ما ديديم كه جوان خندان به پا خواست و دندانش را با غرور و سربلندي به همه نشان داد! البته اين مراسم با همين سادگي برگزار نشد،‌ بلكه مقدمات كار زياد بود،‌قبلاً گروهي از مردان مشغول نقاشي بدنشان بودند،‌ اين نقاشي اهميت فراواني در زندگي آنان دارد، اما براي اينكار تنها دو رنگ مختلف را كشف كرده اند، اول رنگي سپيد است كه از يك نوع گچ صحرايي به دست مي آورند،‌ دوم رنگ قرمز مي باشد كه بدن خود را مي برند و با رنگ خون پوست هايشان را رنگ آميزي مي كنند!



چون اين مردم بدوي ترين و عقب افتاده ترين مردماني بودند كه تا آن زمان ديده بوديم خواستيم كمكي به آنها برسانيم،‌ تا كمي در زندگي تجربه به دست آورند: ما مقداري سيب زميني و پياز همراه برده بوديم فكر كرديم تا شايد كشاورزي را به آنان بياموزيم، وقتي فرصتي پيش آمد آنها را صدا زديم، و با هم زمين را شخم زده و آبياري كرديم، آنوقت سيب زميني ها را كاشتيم و به هر طريقي بود به آنها فهمانديم كه پس از چندين روز محصول خوبي به دست خواهد آمد و غذاي مكفي براي همه شما تأمين خواهد شد،‌ اما روز سوم، وقتي كه براي سركشي به مزرعه رفتيم از سيب زميني ها اثري نبود، با خشم و توپ و تشر آنان را مورد مؤاخذه قرار داديم كه چرا سيب زميني ها را در آوردند؟ يكي از آنها پاسخ داد: « شما سپيد پوستان خيلي بي شعور تشريف داريد، آخر چيزي را كه مي توان خورد چرا زير زمين مخفي مي كنيد!؟ « علتش هم اين بود كه آن ها اصلاً كشاورزي نمي دانند.
در گذشت هزاران سال است كه جريان آب اقيانوس هسته هاي كاكائو را از جزاير« آنديس» به سوي سواحل شمالي و غربي استراليا مي رساند، « آبورو جنيز» آن را به جاي مواد غذايي خود استفاده مي كردند، اما نه تنها اين كاكائو ها در روي خاك استراليا ريشه نگرفته است، بلكه اين انسانها هم هيچ وقت به كشت آنها دست نزده اند.

Lord Myners

آنها هيچ حيوان اهلي جز سگ ندارند و سگي كه به همراه بوميان استراليا ديديم يك نوع سگ بدوي بود كه گويا هزاران سال پيش به هنگام مهاجرت با خود همراه آورده بودند! در روزهايي كه با «يولن كورها» به سر مي برديم، زني بچه دو قلو به دنيا آورد اما فوراً يكي از دو كودك را كشتند چون عقيده دارند كه روح پدربزرگ در فرزندان حلول مي كند و روح پدر بزرگ قابل تقسيم نيست! هنگام دفن ميت ديديم كه مادر آن جسد را در داخل پارچه اي كه از پوست درخت اوكاليپتوس تهيه شده بود پيچيد و به پشت خودش بست. معلوم شد آنقدر جسد را بايد به همان وضع نگهداري كند تا پوست و گوشتش از ميان برود و باقي مانده يعني استخوانها را طي مراسمي روي درخت ميگذارند. اما اگر آدم سالمندي درگذرد، از همان ابتدا جسد را بالاي درخت قرار مي دهند و وقتي گوشت و پوست به كلي فاسد شد و از ميان رفت، استخوانهايش را ميان افراد خانواده اش تقسيم ميكنند!

در ميان اينها تعليمات چندان مفهومي ندارد، مثلاً كسي كه روي جزيره زندگي مي كرد هنگام عزيمت هر قايقي را كه در ساحل مي ديد بدون درنگ سوار مي شد و هر جا دلش مي خواست رهايش مي كرد! همانطور كه گفته شد در آن جا با قبايلي به سر مي برديم كه در كنار آب زندگي مي كردند اما تيره هاي ديگري از « يولن كورها» هستند كه در مناطقي زندگي مي كنند كه آب بسيار كم آب و در فصل خشكي ناياب است.در چنين مواقعي هر صبحگاه از شبنم جمع آوري شده روي برگهاي پهن و ذخيره استفاده مي كردند و حتي از ريشه يك نوع گياه كه آب بيشتري ذخيره داشت، با جويدن آن آب بدن خود را تأمين مي كردند. چند بار به همراه آنها به شكار رفتيم، در اين كار به راستي معجزه مي كردند، براي هرگونه شكاري حيله مخصوص به كار مي بردند كه عقل ما حيران مي ماند و اين چنين اين روزها جالب ترين ايام مسافرت ما به شمار مي آمد. نخستين شكاري را كه دنبال كردند اردك و مرغابي هايي بود كه روي آبهاي دهانه رودخانه اي كه به دريا مي ريخت مشغول شنا بودند. يكي از آن بوميان ني بلندي چيد كه به وسيله آن از زير آب تنفس كند و براي اينكه نوك چوب ني كه از آب بيرون بود از ديده مرغابي ها پنهان باشد مقداري بوته و شاخه رويش گذارد،‌ آنوقت مانند يك قورباغه به درون آب جهيد و از زير آب شنا كنان خود را به مرغابي ها رساند و دو تا از آنها را غافلگير كرد! بعد براي شكار « كنگرو» رفتيم،

Lord Myners


 لابد مي دانيد « كنگرو» و يا « كانگارو» حيواني است كه تنها در استراليا زندگي مي كند، دو پاي بلند دارد، دست هايش كوتاه است، و بچه هاي خود را درون كيسه اي كه جلوي سينه اوست پرورش مي دهد. اين حيوان بسيار باهوش است،‌ به موقع بروز خطر، به سبب كوتاهي فوق العاده دستها گرچه نمي تواند سريع بدود، معهذا جهش هاي عجيبي دارد كه انسان هرگز به گردش نمي رسد... براي شكار كانگارو، چند پوست درخت را در مناطقي كه محل زندگي اين حيوان است گذاشتند و خودشان درون آن پوستها تير و كمان به دست منتظر نشستند و بدين ترتيب توانستند يك كانگارو هم شكار كنند. بچه اين كانگارو درون كيسه روي شكمش بود و كمترين صدمه اي نديده بود و ما او را نزد خود نگاه داشتيم و بعد به باغ وحش بندر «داروين» فروختيم... چون بيشتر اوقات اين بوميان در شكار مي گذرد و به ناچار آهسته و يا با علم و اشاره صحبت مي كنند، چنان خو گرفته اند كه حتي در خانه نيز ساعات متوالي مانند لالها به مكالمه مي پردازند، تنها گاهي صداي خنده شان به گوش مي رسد. لغاتي كه اينها در زبان خود به كار مي برند بسيار محدود است، اما چون زبان يك قبيله با قبيله ديگر تفاوت دارد، ضرورتي براي آموختن لسان آنها احساس نكرديم، مثلاً لغتي را كه براي ستون فقرات بشر بكار مي برند به سلسله جبال هم مي گويند، يا لغتي را كه براي بيني انسان دارند شامل بيني حيوانات، كمان، شبه جزيره هم مي شود و يا لغت رودخانه و مجراي حلق هر دو يكي و مشابه است.

بيشتر اوقات زنان قبيله صرف تهيه يك نوع سيب زميني وحشي مي شود، اما عجيب آن كه بوميان درست مناطقي را حفر مي كنند كه اين سيب زميني ها در اعماق آن مي رويد، در حاليكه روي زمين كمترين علامتي از وجود سيب زميني ها به چشم نمي خورد، به همين گونه هر وقت ميل دارند كه مورچه هاي عسلي را بخورند به جاهاي خاصي مي روند و بدون اينكه كمترين اثري از مورچه ها روي زمين باشد پاي بعضي از درختان اوكاليپتوس را حفر مي كنند و اين مورچه ها را نوش جان مي فرمايند! آنها مورچه هاي عسلي كه به راستي شيرين و خوش خوراك هستند، و نيز يك نوع مورچه هاي سياه رنگ را هم جمع آوري مي كنند آن را مي سايند و جوهرش را براي درمان سرفه به كار مي برند. مردان « آبوروجنيز» اغلب چند زن اختيار مي كنند، اما آنچه جالب توجه است اين است كه پيرمردان قبيله با دختر جوان، و بالعكس جوانان با پيرزنها و يا زنان سالخورده و بدون شوهر ازدواج كرده بودند، گرچه هضم اين مراسم براي ما دشوار به نظر مي رسيد، اما براي آنان بسيار طبيعي بود و علت اقتصادي داشت. مثلاً پيرمردي كه ديگر قدرت شكار ندارد، اما شخصيت و وجهه اي كسب كرده است مي تواند با دختران جوان و دلخواهش ازدواج كند. هر قدر ازدواج آنها عجيب است، عقايدشان درباره خلقت عجيب تر و بغرنج تر مي باشد، آنها اعتقاد دارند كه به فرزند در رحم مادر به وسيله روح دميده مي شود و به ثمر مي رسد و نزديكي با زن را تنها وسيله اي براي دعوت روح مي دانند! جالب توجه اينكه مرد و زن قبيلة « يولن كور» عمل جنيني خود را به صورت ايستاده انجام مي دادند


:: موضوعات مرتبط: برادران امیدوار، ،
.:: ::.
سفر برادران امیدوار به شرق آفریقا - قبیله دینک
نویسنده A good man تاریخ ارسال سه شنبه 23 دی 1393 در ساعت 11:20

شرق آفریقا - قبیله دینکا

Lord Myners
عیسی و عبدالله امیدوار پس از شکار در کنار دینکاها

قاره آفريقا با مساحت 8/29 ميليون كيلومتر مربع دومين قاره جهان، از درياي مديترانه و از سمت غرب به اقيانوس كبير و مشرق آن با اقيانوس هند و درياي قرمز قرار گرفته است طول قاره آفريقا 8000 كيلومتر و حداكثر عرض آن 7200 كيلو متر مي‌باشد 
مرتفع‌ترين قله آفريقا بنام كليمنجارو به ارتفاع 5895 متر از سطح دريا مي‌باشد بزرگترين رودخانه‌ها در اين قاره بنام، كنگو، نيجر، نيل، زامبيزي جريان دارند ما با شكار دو فيل چند تن گوشت مصرفي بوميان را تامين و به اين طريق توانستيم دوستي خودمان را با آنها پايه ريزي كنيم. تنها عاج و پاهاي فيل‌ها قسمت ما شد. 

قبيله دينكا ـ جنوب سودان ـ شرق آفريقا تاريخ آفريقا تا قبل از ورود اروپائيان به اين قاره بصورت نوشته وجود نداشت و تنها در قرن 19 و اوايل قرن بيستم توسط سياحان، ميسينونهاي مذهبي و گروه‌هاي دانشمند انسان شناسي كه موفق شدند به قسمتهائي از تاريخ اين قاره دست پيدا كنند ريشه اصلي مردم آفريقا بنام «بانتو» بوده كه به معني «مردم» مي‌باشد منطقه اصلي مردم «بانتو» از قسمت جنوب نيجريه و اواسط رودخانه و دره «بنو» كه منطقه آب خيز و سرسبز قابل كشت بوده بوجود آمده است. مهاجرت قبايل «بانتو» همراه با مهاجرت حيوانات بوده كه تا شرق آفريقا.

سودان، سومالي و از طريق سرزمينهاي شرق آفريقا به مركز جنگلهاي استوائي راه پيدا كرده و به جنوب و غرب آفريقا كشيده شدند ما وارد قاره سياه آفريقا شديم، قاره ايكه در هر نقطه آن جنگ و ستيز عليه حكومتها استعمار گر خارجي ادامه داشت و يا اينكه افراد يك قبيله عليه قبيله ديگر بر سر بدست آوردن منافع خود با يكديگر مي‌جنگيدند در سالهاي 1700 و

Lord Myners
محل زندگی دینکاها در آفریقا

1800 ميلادي كشورهاي مستعمره‌چي اروپا كليه سرزمينهاي اين قاره را مصادره و مردم آنرا بصورت برده بكار گرفته بودند كشورهاي شرق تا جنوب آفريقا جزو مستعمره انگلستان بود. مركز آفريقا مانند كنگو متعلق به كشور بيك، شمال و قسمتي از شمال غربي و مركز افريقا زير تسلط كشور فرانسه اداره مي‌شد. كشور آنگولا در غرب افريقا متعلق به كشور پرتغال بود در واقع مردم اين قاره در دوراني دست به شورش زدند كه نداي آزادي خواهي آقاي «گاندي» رهبر بزرگ ملت هندوستان فرياد ملت هند را براي بدست‌آوردن آزادي از انگلستان بلند كرد و بگوش تمام مردم جهان رساند در همان دوران بود كه در شرق آفريقا مردم دست بكار شورش براي گرفتن آزادي از انگلستان شدند.

البته گرفتن آزادي حق مسلم مردم اين قاره بود ولي كار سفر و تحقيق را براي ما بسيار دشوار و خطرناك كرده بود دشواريهاي سفر ما در آفريقا تنها منحصر به عبور از مرزها و خروج از لابلاي تار عنكبوت قوانين پيچيده كشورهاي تازه به تأسيس رسيده نبود خيلي از مرزهاي كشورهاي آفريقا متروكه بودند و در بسياري از آنها مانع ورود و خروج ما مي‌شدند تا جائيكه ما ناچار مي‌شديم كه، از بعضي مرزها فرار كنيم در خيلي از كشورها مردم براي گرفتن آزادي با مردم سفيد پوست در جنگ بودند و براي ما كه سفيد پوست بوديم و در جاده‌ها سفر مي‌كرديم خالي از حادثه و خطر نبود در كشور آفريقاي جنوي به دليل اينكه آسيائي بوديم، سفيد پوستها از ما دوري مي‌كردند و زمانيكه با مردم سياه پوست تماس مي‌گرفتيم ما را سفيد پوست و به ما نفرت نشان مي‌دادند در جزيره زنگبار جنگ سختي بين افراد دو حزب مقتدر در گرفت و نزديك بود بجرم اينكه ما عرب هستيم بدست سياه پوستان كه دشمن اعراب بودند كشته شويم، تا بالاخره بوسيله پليس انگليس از زنگبار گريخته و نجات پيدا كرديم.

براي رسيدن به شمال غربي آفريقا مجبور بوديم كه از كشور آنگولا عبور كنيم و در همان دوران آزاديخواهان آنگولا به رهبري آقاي «هولدن روبرتو» كه در شهر ليورپولدويل پايتخت كنگو مستقر بود با ارتش پنجاه هزار نفري خود با ارتش پرتقال در خاك آنگولا رهبري را بعهده گرفته بود و در حال جنگ بودند پرتقالي‌ها نيز در اكثر خاك آنگولا دهكده و قصبات را به آتش مي‌كشيدند و تا سياه پوستان را آواره كشورهاي همسايه كنند. چهره ما كه سفيد پوست هستيم هر لحظه ممكن از ما هم مانند پرتقاليها پذيرايي به عمل بياورند. و بهرحال ذكر اين مسايل اشاره‌اي بود به مشكلات سفر ما دو برادر بمدت چند سال در قاره سياه آفريقا ما از طريق درياي قرمز وارد كشور سودان و بعد ا زكشورهاي شرقي افريقا به آفريقاي جنوبي و از طريق آفريقاي جنوبي و كشور آنگولا و آفريقاي مركزي و مطالعه و بررسي در مورد قبايل پيگمه به شمال غربي آفريقا رسيديم و از طريق صحراي موريتاني و قسمتي از صحراي الجزاير وارد قاره اروپا شديم


:: موضوعات مرتبط: برادران امیدوار، ،
.:: ::.
زندگینامه آن برادران
نویسنده A good man تاریخ ارسال سه شنبه 23 دی 1393 در ساعت 11:18

خانواده امیدوار

در سال حدود 1290 هجری شمسی علی اکبر امیدوار ( پدر عیسی، عبدالله) در حالیکه حدود سال داشت زادگاه خود طالقان را ترک و به تهران عزیمت نمود و پس از گذشت چند ماه یک کارگاه جوراب و تریکو بافی در منطقه سنگلج تهران احداث نمود با شروع کار و افزایش تولید ( حدود 30 نفر مشغول بکار بودند) کارگاه خود را به خیابان بوذر جمهری انتقال داد تولیدات این کارخانه نیز به کشورهایی چون ( افغانستان، پاکستان، هندوستان ) صادر می گردید . در همان زمان نیز با یکی از همشهریان خود ازدواج نمود و خانه ای در شرق تهران خریداری و سکنی گزید . ثمره این ازدواج نیز 4 پسر به نامهای علی اصغر، موسی، عیسی و عبدالله و 2 دختر بنامهای نصرت و منصوره بود... پس از چند سال زندگی همسر علی اکبر به علت سکته مغزی فلج گردید و پس از سالها تحمل درد و رنج و بیماری در سالهای حدود 1340 و در سن 50 سالگی و همزمان با برگشت سفر 7 ساله ( با موتور سیکلت ) فرزندان ماجراجویش دیده از جهان فرو بست . علی اکبر پدر خانواده نیز چند سال بعد و در سن 82 سالگی به سرای باقی شتافت و مقبره هر دوی آنها در امامزاده عبد الله می باشد .
 

دوران کودکی

عیسی در حدود سالهای ؟ در شرق تهران ( دروازه دولاب قدیم، بازارچه سید ابراهیم) و در خانه اولی پدرشان بدنیا آمد خانه ایی که یاداور دوران کودکی این دو جهانگرد است و هنوز هم با همان ساختار قبلی اش پا برجاست ( حوض کوچک وسط حیاط، آب انبار، آشپزخانه ای که با 8،7 پله در زیرزمین قرار داشت ). عیسی دوران کودکی خود را در آن خانه گذرانید و بسیاری اوقات از بازارچه سید ابراهیم که نزدیک منزلشان بود به دنبال خرید نان ( نانهای سیلوئی که ضخامت زیاد داشت) می رفت . تحصیلات ابتدائی خود را در همان محل و در مدرسه اقبال گذرانید و پس از چند سال با تعییر محل سکونتشان ( چهار راه لشگر، خیابان سی متری )به مدرسه ترقی رفت و در رشته ریاضی تا مقطع دیپلم تحصیل نمود . علی اکبر امیدوار به آینده فرزندانش بسیار علاقمند بود و جهت موفقیت آنها بسیار تلاش می کرد . اما متاسفانه همسرش سالهای آخر بر اثر سکته مغزی فلج گردید و پرستاری از وی و نگهداری فرزندان به عهده نصرت و خواهر و برادران (امیدوار) قرار گرفت. زمانی که عیسی به همراه خانواده اش در منزل اولی شان زندگی می کرد با پول توجیبی که مادرش به او میداد توانست یک دوچرخه 28 هندی بخرد و بیشتر روزها به همراه مادرش به بازار و محل ملک خاتون می رفتند و آنچه مادرش خریداری می نمود با همین دوچرخه تا منزل حمل می کرد که این کار برایش بسیار جالب لذت بخش بود .
 

برادران کوهنورد

موسی برادر بزرگتر عیسی در مدرسه صنعتی آلمانی ها ( مهندسی راه آهن) تحصیل کرده بود و با کمک وی عیسی در سنین نوجوانی برای یکسال کارمند دفتر جریمه راه آهن ( تعمیرات) گردید .در آن جا با جوانی که قهرمان بوکس بود آشنا شد و به پیشنهاد وی به عضویت باشگاه نیرو راستی ( دماوند فعلی ) در آمد . در این باشگاه رشته های مختلف ( بدنسازی، کشتی، بوکس و...) وجود داشت که عیسی باعشق و علاقه زیاد کوهنوردی را انتخاب نمود. عبدالله نیز مانند برادرش چندی بعد عضو هیئت کوهنوردی گردید و قله ها و کوهه ای بسیاری را با هم فتح نمودند. صعود به قله های سهند و سبلان، دماوند از جبهه شمالی( دره یخ آر، تخت سلیمان،  علم کوه از جبهه شمالی و جنوبی)غار ظالمگاه طالقان، زایل در ابهر- از جاهایی بود که آن زمان این دو برادر به همراه دیگر اعضاء باشگاه انجام دادند و چنین سفرهایی انگیزه ومقدمات سفرهای جهانی برادران امیدوار را فراهم نمود .
 

انگیزه سفر

درزمانی که عیسی عضو تشکیلات کوهنوردی باشگاه نیرو راستی بود با دو نفر از دوستانش تصمیم گرفتند که از تهران تا اهواز را با دوچرخه رکاب بزنند و چنین هم شد اما در حین سفر زمانی که به اراک رسیدند بین دو دوست آقای امیدوار اختلاف و ناراحتی پیش آمد . در نتیجه آقای امیدوار از ادامه راه منصرف شدند و به تهران برگشتند ، که این بازگشت خود مقدمه ای جهت سفرهای بعدی گردید... عیسی در همان سال در یک مسابقه سرعت و استقامت که مسیر آن از کرج تا تهران بود شرکت کرد و مقام دوم را بدست آورد . مدتی بعد نیز یک مسابقه دوچرخه سواری، سرعت برگزار شد که در بین کلیه شرکت کنندگان نفر چهارم گردید . از دیگر عواملی که باعث ایجاد انگیزه بیشتر برای سفر با دوچرخه گردید دوچرخه سوار فرانسوی " لیونل برانس " بود که قصد داشت با دوچرخه از پاریس به " سایگون " پایتخت ویتنام جنوبی برود و در مسیر راه از تهران گذشت و مورد استقبال بچه های کوهنورد باشگاه قرار گرفت .این دیدار و آشنایی باعث شد عزم عیسی جهت سفر با دوچرخه بیشتر گردد.
 

سفر عیسی و عبدالله امیدوار با دوچرخه

در سال 1330 ه . ش عیسی امیدوار پا در رکاب با دوچرخه کورسی (26 Pejout ) که آن را خریداری و به جهت سهولت در سفر و راحتی حرکت، دنده دار نمود به سوی کشورهایی چون ترکیه ، سوریه ،عراق حرکت نمود . عیسی سفر خودرا به سمت غرب و شمال غرب ایران شروع و پس از پشت سر گذاشتن شهرهائی چون میانه ، تبریز، خوی ، مرند به مرز بازرگان رفت. مرز بازرگان در آن زمان بسیار کم تردد بود و برای کارکنان گمرک ایران دیدن یک نوجوان تنها و دوچرخه سوار بسیار جالب و باور نکرنی و غیر منتظره بود ( که بخواهد چنین مسافتهایی را با دوچرخه سیر کند). عیسی پس از خداحافظی و تشکر از ماموران گمرک ایران وارد شهر " ارزه الروم " در ترکیه گردید.... در اواخر شهریور ماه در حالیکه بارش برف و باران بسیار زیاد و هوا سرد بود گردنه معروف " سیواس" را تا آنکارا طی کرد. در آن زمان کلیه راههای ترکیه شوسه بود به جز راه باریک و آسفالت که آنکارا را به استانبول متصل می نمود. پس از 20 روز سیر و سیاحت در شهر استامبول به سمت جنوب ترکیه سفرش را ادامه داد تا به کشور سوریه رسید . اولین شهری که در سوریه دیدن نمود حلب بود و پس از آن به دمشق رفت .در آنجا با یک تاجر ایرانی آشنا شد و حدود یک هفته مهمان او بود... پس از پشت سر گذاشتن چند شهر سوریه به عراق و شهر بغداد رسید . در بغداد مهمان مدرسه ایرانیان مقیم بغداد گشت پس از زیارت و بازدید از شهرهائی چون کربلا، سامراء ، و نجف و... از طریق مرز خسروی وارد ایران گردید و پس ار طی نمودن مسیر کرمانشاه ، همدان ، قزوین به تهران رسید و مورد استقبال مردم قرار گرفت و سفر 4 ماهه با دوچرخه به پایان رسید . عبدلله نیز در سال 1331 ه . ش پس از گذشت 6 ماه از سفر عیسی به همراه دوستش با دوچرخه از تهران به سمت شمال و خراسان حرکت نمودند و با عبور از حاشیه کنار کویر لوت ، بیرجند ، قائن ، زاهدان به بندرعباس رفتند و سپس به سمت غرب ایران ، همدان ، اراک و.... در نهایت به تهران رسیدند .


:: موضوعات مرتبط: برادران امیدوار، ،
.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 صفحه بعد


.:: Design By :